اولين كار توسط ويليام جيمز[1] 1890 انجام شده است. وي به توضيح تميز بين خود شناخته شده و خود شناسانده پرداخت و آنرا به 3 عنصر: مادي (بدن، خانواده، خانه)، اجتماعي (فرد در عين داشتن سطوح مختلف اجتماعي، براي سايرين قابل شناخت است) و روحاني (حالات هوشياري و تمايلات) تقسيم كرد. او معتقد است كه تصور فرد از خود در حين تعاملات اجتماعي، يعني از زماني كه متولد شده و مورد شناسايي ديگران واقع ميشود شكل ميگيرد (عليپور، بيژن، 1375).
جرج كلي[2] 1902 به گسترش اين عقيده يعني توجه به خود پرداخت و تأكيد را بر اهميت واكنشهاي افراد ديگر در شكل دادن بر عزتنفس قرار داد.
استور 1979 براساس مكتب روانپويايي فرمولي براي عزتنفس تهيه نمود كه اين چنين است: نوزاد پس از تولد به طور فزايندهاي از وابستگي و ناتواني خود و نياز به بزرگسالان آگاه ميشود. اگر نوزاد در خانوادهاي متولد شده باشد كه آن خانواده پذيرنده وي باشند و مورد محبت، نوازش و علاقه قرار گيرد بتدريج در طي رشد و تكامل خود احساس ارزشمندي ميكند و والدين را به عنوان موضوعات خوب دروني ميسازد. بر اثر تكرار، تأييد و تصديق بيروني، حس ارزشمندي در فرد دروني ميشود. مثال اگر اين نوزاد درخانوادهاي به دنيا آمده باشد كه مورد پذيرش، لطف و نوازش قرار نگيرد از همان ابتدا دچار احساس فقدان ارزشمندي ميگردد و اين نقيصه در طي فرآيند رشد رواني به گونههاي مختلف بر رفتار فرد تأثير ميگذارد (عليپور، بيژن، 1375).
بالبي[3] 1973 عزتنفس را قستمي از شخصيت ميداند و اهميت كسب امنيت در دوران كودكي را نيز به عنوان اصل كلي و پايهاي براي دروني كردن اعتماد به خود متذكر ميشود (عليپور، بيژن، 1375).
روزنبرگ[4] 1965 نخستين مطالعات علمي را در زمينه عزتنفس انجام داد. وي تأثير متغير اجتماعي (طبقه اجتماعي، نژاد، مذهب، تربيت، تولد و ارتباط بين والدين) را بر عزتنفس گروه زيادي از نوجوانان مورد بررسي قرار داد و با انجام اين كار موجب رواج يافتن مقياسهاي اندازهگيري عزتنفس شد.
رابطه بين عزتنفس و تخمين فرد از توانايي خود نيز مورد بررسي محققان متعددي قرار گرفت و وجود همبستگي بين اين دو تأييد شده است به گونهاي كه وقتي ميزان عزتنفس بالا باشد فرد ميزان فعاليت خود را افزايش ميدهد و احساس توانايي خود را در مواجهه با مشكلات و انجام وظايف محوله در سطح مطلوب و بالايي ارزيابي ميكند.
عزتنفس با حس اتكاء به نفس، احساس ارزشندي و تصور فرد از خود ارتباط معناداري دارد و هرگونه نقصان و كاهش در عوامل مذكور موجب تغييراتي در كل رفتار فرد ميگردد (عليپور، بيژن، 1375).
در پي مطالعاتي كه اليسون[5] انجام داد مشخص شد كه از دست دادن حس كنترل و ايجاد نارضايتي فردي، يكي از جنبههاي مشخص عزتنفس پايين بوده است. در بررسيهايي كه بر روي افراد داراي عزتنفس پايين صورت گرفته علائمي چون شكايات جسماني، افسردگي، اضطراب، كاهش سلامت عمومي بدن، بيتفاوتي و احساس تنهايي، تمايل به اسناد شكست خود به ديگران، عدم رضايت شغلي و كاهش عملكرد، عدم موفقيت آموزشي و داشتن مشكلات بين فردي گزارش شده است (عليپور، بيژن، 1375).
:: بازدید از این مطلب : 879
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0